بده بیار که می مایه ی حیات من است
ز بدو خلقت من متصل به ذات من است
به وقت صبح درآیم زخواب و برخیزم
به بانگ چنگ که قدقامت الصلات من است
به نزد هر کس از آنجا که ذات ناقص اوست
هنوز زندقه از حیز صفات من است
مجال پس روی پیر عقل نیست که عشق
فرو گرفته حوالی شش جهات من است
گمان برم به خلاص از قوای نفسانی
که نیست ممکن و این هم ز ممکنات من است
زهم گشاده شوم چون نفس فرو بندد
عجب مدار که هم بند من نجات من است
سخن کرا نکند با مقلدان گفتن
هرآنچه گفته ام از محض ترهات من است
چه می کنند ملامت مرا گناه از کیست
شکال پای من از عقل بی ثبات من است
ز بس که برنظرم جلوه می کند اصنام
اگر قبول کنی کعبه سومنات من است
چو من به من همه هیچ ام چو با توام همه تو
به حکم الا الله لا اله لات من است
به خواب دیده ام ای دوست در حلال و حرام
که فاسقات به امر تو صالحات من است
مرا چه غم که معاند ترش نشیند و تلخ
که زهر طعنه صاحب غرض نبات من است
حلاوت سخن من کجا نبات کجا
که شور بر همه عالم ز مسکرات من است
ز اسب نیک و بد خود چنان پیاده شوم
که پیل مست بر این نطع شاه مات من است
گهی زباران رشک ارس بدی چشمم
کنون زگریه ی وافر ارس فرات من است
عوام را به نزاری از آن تعلق نیست
که نام هستی او در مسلمات من است
من از نتیجه آدم نیم که فطرت من
برون ز فطرت آبا و امهات من است